تنهایی بر پیراهنم نشسته بود واحساس میکردم جای دندان هایم روی جگر باقی مانده است
به تو گفتم:در من میل عجیبی به رفتن است؛ نگاهم کردی
گفتم:هوا، هوای خوبی ست برای پیچاندن زندگی ورفتن؛
نگاهم کردی
گفتم:ببین.من چیز های زیادی را درباره ی خودم فراموش کرده ام. رویاهایم را گم کرده ام. وراه تسلی نمیدانم کجاست. و رفتن بهترین انتخاب من است
وتو زمزمه کردی:خداحافظ